قلب اکبر

تابستان پارسال بود، که برای عرض ادب و قرار مصاحبه‌ای با هماهنگی دوست مشترکی به منزل آسیدمهدی طباطبایی رفتم. خانه‌ای قدیمی و کاملا به سبک علمای مردمی که در آن برای خاص و عام باز بود. دیدارهای حاج‌آقا، فراوان و متنوع بود و همه چیز در عین سادگی، منظم بود. تظلم‌خواهی و استمداد سکه رایج بود و منزل این روحانی جلیل‌القدر ملجأ و پناه هر مظلوم و ستم دیده‌ای بود. یک درددل ساده و یک دلجویی صمیمی حداقل کاری بود که آسیدمهدی برای مراجعانش انجام می‌داد. کار هر روزش بود آنهم در بیش از ۵۰ سال. ضرب و جمع ساده‌ای مشخص می‌کند که چقدر از عمر این روحانی پای حق‌الناس گذشته است. نوبت من که شد. استقبال عجیبی کرد. گرم در آغوشم گرفت و آهسته در گوشم گفت خوشا به سعادتت که به هاشمی، خدمت کردی. قرار بود به‌خاطر بیماری ایشان، بیشتر از نیم ساعت مزاحم‌شان نشوم ولی واگویه‌های ناب، کار را به درازا کشاند و دو ساعت رخصت تلمذ یافتم. از آسید مهدی طباطبایی پرسیدم: از دید شما، هاشمی چه داشت که هاشمی شد؟ در حالی‌که انتظار پاسخ ویژه‌ای داشتم. آسید مهدی با همان گویش شیرین و خاص خود به سادگی گفت: هاشمی، هاشمی شد چون «قلب اکبر» داشت. بعد هم قطره اشکی از گوشه چشمش افتاد و اضافه کرد: خیلی با صفا و معرفت بود. آخرین بار دو سه روز قبل از مرگش، پیغام داد مرا ببیند. خدمتش رسیدم و حرف‌های زیادی زدیم و خاطرات فراوانی تعریف کردیم. از ۱۳۲۸ تا ۱۳۹۵. به‌شدت نگران آینده انقلاب بود و انگار خبر داشت که مرگش نزدیک است. موقع خداحافظی هم مثل وصیت به من گفت: آسیدمهدی، آقای خامنه‌ای را تنها نذارید، حتی اگر آنجا راهتان ندادند باز هم شما بروید... با گفتن این جملات اشک و تنگی نفس امان آسید مهدی طباطبایی را برید. قرار دیدار بعدی گذاشتیم که به قیامت افتاد. روحش شاد.
* دبیر پایگاه اطلاع‌رسانی آیت‌ا...هاشمی